دنیاتو با نوشتن آروم کن!






سلام به تو  جان دلم، سلام ای همه ی وجودم، خوبی؟ می دونی که چقدر دوست دارم می دونی که چقدر برام مهمی می دونی که عاشقتم پس همیشه کنارم بمون من کنار تو پر از آرامشم همین که تو باشی همین که من بنویسم و تو در کمال آرامشت به همه ی حرفهای من گوش بدی، حالا هر چی که بگم خوب یا بد فحش یا تعریف برایت هیچ فرقی نمیکنه تو یِ جان دلم با جون دلت به  همه حرفام گوش میدی و فریاد هم که بزنم تو سکوت میکنی و فقط اجازه میدی که برات بنویسم و فقط من حرف بزنم و فقط من خودمو خالی کنم ، با همین کاراته که منو دیوونه خودت کردی تو که باشی برایم مهم نیست که کیا نیستن برایم مهم نیست که چه چیزهارو ندارم من تو را دارم و همین برای من کافیه و حتی نمی تونی تصور کنی که عمق عشق من به تو چقدره و نمی تونی درک کنی که این همه آرامشی که به من میدی چقدره تو فقط باش تو قشنگ ترینم فقط برایم بمان اصلا چه کسی بهتر از تو تویی که هر چه بخواهم روی تمام سطرهایت میتونم به آنا ظاهر کنم تویی که هر چی دلم اراده کرد برایم فراهم میکنی به راستی چرا خداوند به تو سوگند خورد ای قلم ؟؟

وقتایی که حالم بد میشه نگران نیستم میدونم یکی هست که با تموم وجودش مال منه و من میتونم کنارش خیلی راحت و بدون هیچ ترسی خود خودم باشم تنها کسی هستی که میتونم کنارش خودم باشم وقتایی که ناامید میشم تنها تو هستی که بهم میگی آرزو جان آرام باش این همه هیاهو نکن این همه خود زنی نکن من کنارت هستم من بهت قول میدم که همه چیز درست بشه اصلا من هستم که با هم درستش کنیم هنوزم ادامه بده چیزی نمونده برسی به مقصد وقتایی که از همه کس خسته میشم وقتایی که دلم از همه پر میشه وقتایی که تحمل هیچ کس رو ندارم فقط تو هستی که می تونی منو آرومم  کنی دوست دارم همه ی شبانه روز رو کنارت باشم اما نمیشه که چون منم خسته میشم چون منم گرسنه و تشنه میشم اصلا میدونی گرسنگی و تشنگی چیه جان دلم؟ تو بهترین نعمت خدا برای من هستی نمی دونم کجا؟ کدوم روز؟ چه لطفی به خدا کردم که تورو بهم داد اما بالاتر از تو برای من نیست  تویی که همیشه کنارمی  و وای از روزی که کنارم نباشی حالم بد میشه درونم بهم میریزه و اِنقدر بد که خودم هم نمیتونم خودمو تحمل کنم چه برسه به بقیه مثل همین دیروز که کنارم نبودی دیدی چه افتضاحاتی رو به بار آوردم اگه بودی که اونجوری نمیشد.

تو برای من مثل الماسی تو برای من مثل یه معجونی مثل یه نوشدارو که به موقع هم به صاحبش رسید درست سر بزنگاه که زده بود به سیم اخر معلوم نبود اگه تو نبودی چی به سر من می اومد معلوم نبود که الان زنده بودم یا مرده؟

با تو میشه تا ته بهشت هم رفت با تو میشه تا ته جهنم هم رفت اما نسوخت با تو میشه کل دنیارو گشت بدون اینکه خسته بشی با تو میشه تا اعماق اقیانوس ها هم رفت بدون آنکه غرق بشی با تو میشه تا خود آسمان هم رفت بدون اینکه سقوط کنی با تو میشه حتی پرواز کرد با تو میشه حتی اوج گرفت با تو میشه خندید با تو میشه حتی عشق رو هم تجربه کنی با تو میشه گریه کرد بدون اونکه اشکی از چشمام بیاد همه احساسهارو میتونی در خودت جا بدی میتونی با خودت اینور و اونور ببری تو چیز عجیبی هستی و چه حیف که تو رو دیر پیدات کردم و چرا زودتر خودتو به من نرسوندی من همه روز چشم به راهت بودم دلم میخواهد حتی اگر بعد مرگم هم به جهنم رفتم تو با من باشی تو که باشی دیگه آتیش جهنم برای من اثر نداره تو روح منو رشد میدی تو فکر منو بازمیکنی این تویی که بهم میگی آرزو این چه کاری بود کردی و از من بازخواست میکنی و بهم میگی بهتره که رفتارتو تغییر دبی اصلا هر جا که لازمه تغییر کنم فورا میایی به من میگی.

من پیشت میام درحالیکه پریشانم درحالیکه خوب نیستم و داغون تر از همیشه ام و روحم پر از احساساهای قاطی پاتی هستن که اصلا نمیدونم سرو کله شون از کجا پیدا شده اما پیش تو که میام همه چیز عوض میشه نمیدونم با من چیکار میکنی به تو که میرسم با تو که حرف میزنم با تو که درد و دل میکنم یهو میبینم ای خدا چقدر حالم خوب شده آرامش به خونه ی و جودم برگشته و  چقدر من خوشبختم که تو رو دارم از نظر من خوشبختی یعنی اینکه هزار تا دفتر سالنامه داشته باشم و همه رو پر کنم یا شاید دو هزار تا یا نه سه هزار یا نه  صد هزار  تا اینجوری من خیلی خیلی خوشبختم از نظر تو نمیدونم  خوشبختی یعنی چی اما از نظر من خوشبختی همینه.

ای نوشتن بی تو هیچم اما با تو به خدای خودم هم نزدیک میشم با تو با همه جهان در صلح  هستم با تو با همه ادمها خوب هستم با تو با خودم هم مهربون هستم با تو دنیا و زندگی من طعم دیگری میگیره.

و واقعا اونایی که نوشتن رو ندارند چطور زندگی میکنند چطور خودشون رو تخلیه میکنند.

هر چی می نویسم از عشق خودم به تو از وابستگیم از اینکه چقدر دوست دارم بازم سیر نمیشم بازم فکر می کنم یه جای کارم میلنگه و نتونستم بهت بفهمونم که چقدر برام عزیزی نمی دونم من فقط میخوام یه جوری بهت بفهمونم که بابا تو جان منی تو عشق منی اما بازم با همه این حرفها فکر میکنم هنوزم نتونستم شدت عشقم رو بهت بگم اصلا هیچ پرسیدی که چرا اسم این وبلاگو گذاشتم جان دل چون تویِ نوشتن جان دل منِ آرزویی!

 ای جان دلم بیا بهم قول بدهیم که برای همیشه کنار هم و برای هم بمونیم و منو محکم در آغوشت بگیر که آغوش تو امن ترین مکان دنیاست و من تا نفس دارم تو رو رها نمی کنم، تو رو رها نمی کنم.

<<دوستدارت آروز>>

 






دورترین خاطره ای که از نوشتن تو ذهنم دارم، برمیگرده به دوران ابتدایی اون روزی که با بچه ها تو حیاط مدرسه بازی حیوونا رو می کردیم و من آنقدر خوشحال بودم که به محض رسیدن به خونه سراغ دفتر خاطرات داداشم رفتم و شروع کردم به نوشتن، هنوزم دارمش نیم صفحه است و آنقدر واقعیه که هنوز هم میتونم دوباره اون روز رو واسه خودم با همون کیفیت به تصویر بکشم که من اسمم رو گذاشته بودم شاهین و دوستم توپ رو به هوا پرتاب کرد و من شاهین به دنبال توپ میدویدم یادش بخیر.

زمان که می گذشت من هی تنهاتر شدم و هی تنهاتر و آنقدر پیش رفتم که حالم روز به روز بدتر می شد و روز به روز گوشه گیرتر، شاید وقتی در ظاهر منو میدیدی میگفتی چه دختر رها و خوش خنده ای که بی دلیل قهقهه میزند و صدایش آسمان را هم کر کرده است چه برسد به خانواده و اطرافیانش ولی این ظاهر زندگیم بود و در درونم اتفاق دیگه ای در حال رخ دادن بود

 انگار نمیتونستم تو دنیای واقعی حرفهای دلمو به کسی بزنم اما یه جایی دیدم یه آشنایی داره با خودکار روی یه صفحه سفید می نویسه کنجکاو شدم و نوشته هایش رو خوندم که برای همسرش نامه نوشته بود که اگر در حین زایمان از دنیا رفت حتما دوباره ازدواج کند تا فرزندانش بی مادر بزرگ نشوند .

کم کم وارد زندگیم شدی هی آهسته آهسته می اومدی  به سمتم و من هر وقت که دلمرده میشدم و خسته از همه چیز، هر وقت ناامید میشدم اولین کسی که به ذهنم میرسید تو بودی و با شوق می اومدم به سمتت، و خودکار رو برمیداشتم و شروع میکردم به نوشتن همین جور یه ریز برایت از همه جیز مینوشتم و با تو درد ودل میکردم و تو چه شنوای خوبی هستی چه دل بزرگ و صبوری داری که همه حرفهای منو میشنیدی و جوابم رو میدادی.

و دفتر خاطراتی که به مرور پشت سر هم پر می شدند و هی جایشان را به دفتر سفید بعدی می دادن

درست بود که دوستانی داشتم از جنس ناب که می تونستم در کنارشان خودم باشم و از بودن در کنارشان لذت ببرم

اما نه، نمیتونستم اعتماد کنم و هر چه که دلم می خواهد را بهشان بگویم نمی تونستم از دردهایم از دغدغه هایم که الان برایم خنده دار هستند برایشان بگویم

بهترین جا و بهترین کسی که خوب به حرف من گوش می کرد دفترم بود که نامش رو نازنینم گذاشته بودم.

آخر یه روز از همه این لحطات نوشتن خسته شدم که چرا راه به جایی نمی برم اصلا من برای چه به دنیا آمده ام قطعا خدای بزرگ و مهربونم از آفریدن من یه هدفی داشته به راستی رسالت زندگی من چیست؟؟

در به در به دنبال رسالتم بودم و هی مینوشتم که خدایا چرا نمی فهمم رسالتم چیست؟ چرا چراغ را برایم روشن نمی کنی؟

باز هم متوجه نمی شدم و دوباره می نوشتم و دوباره و دوباره و دوباره!

تا اینکه گفتم خوب گوش کن مگر کری که صدای قلمت را نمی شنوی مگر نمی بینی که چطور با سرعت هم نوا با فکرت حرکت می کند، چطور متوجه نیستی که نوشتن دارد صدایت می زند آیا این همه درون تو تاریک شده که نزدیکترین صداها رو هم نمیشنوی؟

اما نه! نمی تونستم باور کنم که رسالت زندگی من نوشتن باشد، نه محال بود آخه مگه نوشتن چی داره که من بخوام به عنوان یه رسالت بهش نگاه کنم نه نوشتن برای من مثل تفریح و سرگرمی می مونه نه شغل، نه رسالت!

آفرین دوباره تکرار کن تو گفتی که نوشتن برایت مثل تفریح و سرگرمی می مونه نه چیز دیگه ای!

 

صبر کن کارت دارم چه کاری تو این دنیا هست که حاضری بی خیال تفریحت بشی چون با انجام اون کار انگار داری یه دل سیر تفریح می کنی؟

چه کاری در این دنیا هست که وقتی مشغولشی انگار سرگرم چیزی هستی بدون اینکه ذره ای حوصله ات سر بره؟

نه هنوز هم  نفهمیدم! خب اون چه کاریه!

بزار برات روشن کنم اون کاری که وقتی درگیرشی نمی تونی به راحتی ازش دل بکنی چیه؟

کاری که وقتی درگیرشی هیچ گذر زمان رو احساس نمی کنی چیه؟

وقتی درگیرشی انقدر غرقش میشی که فراموش می کنی که تو واقعا یه آدم تنها هستی؟

وقتی درگیرشی تو اوج لذت و آرامشی

ای وای پیداش کردم، معلومه دیگه اون نوشتنه! اون جان دل منه!

ای خدا چرا زودتر بهم نگفتی؟ ای وای من چرا زودتر نفهمیدم؟

خدایا بابت این نعمت از تو سپاسگزارم لعنت به من که به تو گفتم تو بی ارزشی و نمیشه به تو به عنوان یه اصل نگاه کرد تو باید فرع باشی اون ته مها

با همه وجودم فریاد میزنم که من اشتباه کردم

اکنون تو برای من به عنوان یک خدای مقدس هستی و حاضرم شبها و روزها فقط تو را بپرستم

و من به تو ایمان آورده ام

ومن در کنار تو پر از وجودم، پر از حال خوب، پر از عطر شقایق، پر از نور حقایق

تا ابد در کنارم بمان ای جان دلم

و به زندگی من خوش اومدی.


مناجات نوشتن


در زندگی همه ی ما پیش می آید که میخواهیم برای همیشه اشتباهاتمان را کنار بگذاریم و برای همیشه از شر این موجودات( عادت های) سخیف خلاص بشویم اما هر بار که به خودت می آیی می بینی ای دل غافل با تمام برنامه ریزی هایی که داشتی با تمام منم منم کردنهایت باز هم همان نقطه ای هستی که بودی جلو که نرفتی هیچ، چه بسا پسرفت هم کرده باشی.

اما همیشه راهی برای حل کردن مشکلاتمان هست فقط باید باور کنیم که این راه وجود داره و با تمام وجودمان به دنبالش بگردیم.

ادامه مطلب


شخصیت


یکی از شیرینی های دنیای نویسندگی این هست که تو می توانی هر چیزی را تصور کنی بدون اینکه ذره ای ترس به دلت راه بدهی، و هر چیزی را بخواهی بدون اینکه ذره ای محدودیت واسه خودت قائل بشی، همین جور بی انتها همین جور بی نهایت و هر چقدر فکرت بزرگ باشد خواسته های بزرگتری به ذهنت می رسد و جالب اینجاست که وقتی این نکته را می فهمی دیگر نمیتوانی از خواسته های بزرگت دست بکشی چون دیگه تو به این باور رسیدی که همه کار شدنیه و محدودیت تو این جهان هستی معنی ندارد و فقط کافیه که تو درخواستش کنی و داشتنش را با تمام وجودت حسش کنی.

ادامه مطلب

از وقتی نوشتن به زندگیم اومده به جای اینکه انگشت اشاره ام به سمت بقیه باشه همش به خودم انتقاد میکنم که چرا اونجوری کردی؟ چرا اینجوری نکردی؟ با خودم فکر میکنم ای خدا ببین با نوشتن من چقدر شخصیتم رشد کنه از این بابت خیلی خوشحالم هر وقت به این قضیه فکر میکنم تموم دردهام و دلتنگیهام از یادم میره.

خدایا ممنونتم



سلام، چند وقت پیش تو کتاب کاظم رهبر( 100 روش از 100 نویسندگان معاصر) که اولین کتاب سال 98 بود خوندم که یکی از نویسنده ها گفته بود اگه می خواهین خلاقیتتون بیشتر بشه لازمه یه نوع هنر را به طور حرفه ای یاد بگیرین حالا من نفهمیدم که چرا باید اون رشته هنر باشه؟ چرا حرفه ای شدن در هنر میتونه ما رو خلاق کنه؟

ادامه مطلب



سلام میخوام خیلی خودمونی از خاطره دیشبم واسه ماه رمضون بگم خب من طبق معمول پشت لپتابم در حال تایپ و اینور و اونور بودم که دیدم ساعت ده شده و من هنوز هیچی برای سحری آماده نکردم و مامان هم از قبل با من اتمام حجت کرد که من کاری نمیکنم و باید خودت به فکر خودت باشی مامی جون نمیدونه که الان واسه تربیت من خیلی دیر شده  و این رفتارا روی من تاثیری نمیزاره و من کار خودمو میکنم دیگه دیدم خیلی استرس گرفتم از اینکه سحری تو راهه و من هیچی ندارم بخورم

ادامه مطلب


عاشقی


اول از همه از خدای مهربون خیلی ممنونم که این اتفاق را در زندگی من پیش آورد و از این بایت اِنقدر خوشحالم که از شدت خوشحالی تو شوکم و اِنقدر تو شوکم که نمی توانم بفهمم حالم چه جوریه و چه احساسی دارم احساسم را در میان این همه خوشحالی گم کرده ام، بعد از اینکه ماشینم را پارک کردم

ادامه مطلب




سلام به تو  جان دلم، سلام ای همه ی وجودم، خوبی؟ می دونی که چقدر دوست دارم می دونی که چقدر برام مهمی می دونی که عاشقتم پس همیشه کنارم بمون من کنار تو پر از آرامشم همین که تو باشی همین که من بنویسم و تو در کمال آرامشت به همه ی حرفهای من گوش بدی، حالا هر چی که بگم خوب یا بد فحش یا تعریف برایت هیچ فرقی نمیکنه تو یِ جان دلم با جون دلت به  همه حرفام گوش میدی و فریاد هم که بزنم تو سکوت میکنی و فقط اجازه میدی که برات بنویسم و فقط من حرف بزنم و فقط من خودمو خالی کنم ، با همین کاراته که منو دیوونه خودت کردی تو که باشی برایم مهم نیست که کیا نیستن برایم مهم نیست که چه چیزهارو ندارم من تو را دارم و همین برای من کافیه و حتی نمی تونی تصور کنی که عمق عشق من به تو چقدره و نمی تونی درک کنی که این همه آرامشی که به من میدی چقدره تو فقط باش تو قشنگ ترینم فقط برایم بمان اصلا چه کسی بهتر از تو تویی که هر چه بخواهم روی تمام سطرهایت میتونم به آنا ظاهر کنم تویی که هر چی دلم اراده کرد برایم فراهم میکنی به راستی چرا خداوند به تو سوگند خورد ای قلم ؟؟

ادامه مطلب

خانواده ی من همچی خانواده ی مذهبی نیستن شاید بیشتر تعصبی باشن تا اینکه بخوام بگم مذهبی ان اما من فکر میکنم به خاطر همه ی سختی هایی که مادرم به خاطر ما فرزندانش در زندگی متحمل شد و بر سر این زندگی ایستاد و صبوری کرد خدا هم به ازای این صبوریش به بچه های این مادر هم نگاه کرده شاید گاها نگاهی از نوع ویژه اش نصیب بچه هاش شده. و از بین ما خب دو تایی هستند که خالصانه با خدایند

ادامه مطلب

امروز که کلاس خیاطی بودم یهو بحث فرشتگان شد که یه خانم مبتلا به سرطان سینه از طریق نامه نوشتن به فرشته ی شفا الان رو به بهبوده و حالش خیلی نسبت به گذشته بهتر شده و من شنیدم که خانم دیگه ای میگفت آره مثل قانون جذب و من برام جالب بود که الان انگار همه از قانون جذب مطلعند و این موضوع بر کسی پوشیده نیست حتی اگه تو شهر کوچیکی مثل شهر ما باشی و به همین دلیل دلم خواست نامه ای به فرشته اسرافیل که شفا دهنده ی الهی است بنویسم. البته من قبلا هم نامه به فرشته سلامتی مینوشتم اما کمتر و نامنظم که گاها خوب هم نتیجه می گرفتم و شنواییم خیلی بهتر شده.

ادامه مطلب

اشتباه نکنید امروز اول تیر ماه نیست، درسته هنوز تو اردیبهشتیم و مونده که به اول تابستون برسیم.

با خودم فکر کردم خب چه ومی داره از اینکه من میخواهم درس بخونم اما به خودم این اجازه را ندم که به وبلاگم سر بزنم و پست بزارم آخه به چه قیمتی اینکارو بکنم ؟

به نظرم هر وقت مسئله ای در زندگیمون پیش میاد مشکل از جهان بیرون نیست مشکل از درون خودمونه که بهتره این جور مواقع از خودمون بپرسیم که دقیقا تو داری چه جوری فکر میکنی که نمیتونی این مسئله را هضم کنی؟

حالا من با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که سر زدن به وبلاگم نه تنها مانعی برای درس خوندن من نیست بلکه باعث قوت قلبم و هموار کردن راهمم هست.

میتوانم با شما مسائلم رو در میان بگذارم و از راهکارهای خوب شما هم استفاده کنم.


حالم خوب نیست دلم خیلی شکسته،

نمیدونم وقتی که دلت بشکنه واقعا چی میتونه حال منو خوب کنه!

شاید فقط زمان درمانش باشه.

همه اش به این دلخوشم که به خاطر درد تو قفسه سینه ام رفتم دکتر بهم بگه سرطان دارم با خودم میگم شاید این دل شکستگیم به خاطر این باشه که راحتتر از این دنیا دل بکنم. فکر میکنم خیلی راحت میتونم برم چون هیچ دلبستگی به زمین ندارم. این خواسته سالهای قبل من هم بود شاید الان وقت اجابتش رسیده. خوبه که چیزی واسه از دست دادن نداشته باشی. از خودم میپرسم تکلیف خواسته ها و آرزوهام چی میشه؟ مهم نیست شاید همه اونها یه سرابن شاید الان با این حالم برم خیلی بهتر از اینه که سالهای بد با روح کثیفی با خدا ملاقات کنم خدا خودش بهترین مصلحت رو رقم میزنه واسه همینم همه چی رو میسپارم به خدا هر چی که خودش بخواد من هم به همون راضیم همین!

واسم عجیبه که چطور میتونم در این شرایط قوی باشم و خودم به خودم روحیه بدم! نمیتونم خودم رو بفهمم واقعا.



دیشب یه داستان کوتاه از شرمن الکسی به نام تو گرو بگذار من پس میگیرم رو خوندم. خیلی برام شیرین بود داستانی که با یه لحن خیلی خودمونی طوری که فکر میکنی همین الان جکسون شخصیت اصلی داستان روبروت نشسته وداره برات با آب و تاب این داستان رو تعریف

ادامه مطلب

دیروز داشتم کتاب یکروز را 365 بار تکرار نکنیم رو میخوندم که به این جمله رسیدم به نظرم اومد که انقدر ارزش داره که با شما هم به اشتراک بزارم.

 

هنری فورد را حتما میشناسید مردی فوق العاده در تاریخ آمریکا و یکی از مخترعان اتومبیل.

ادامه مطلب

سلام خدای مهربونم سلام به تو که فقط باید به تو گفت خدا به تو گفت الله نه کس دیگه ای تویی که ما رو آفریدی و چه امید ها نسبت به ما بنده هات داشتی که آره این رشد میکنه این میتونه یه چیز منحصر به فردی رو خلق کنه این میتونه جانشین من روی زمین باشه این میتونه نماد خدایی بودن من با رفتارش باشه و چقدر برای خودت داستان ها ساختی که انسانهایی رو خلق کردم که قطعا زحمات منو جبران میکنن و قدرشناسم خواهند بود اما افسوس وقتی که با واقعیت مواجه میشیم میبینیم که هشت میلیارد آدم روی این کره خاکی هست و فقط به تعداد انگشتان دست هست که میتونن به معنای واقعی کلمه انسان باشن و مثل انسان زندگی کنن. خدایا من از بابت تمام اشتباهاتم از تو عذر میخوام بابت تموم ندونم کاریام و بابت تموم بد وبیراه های کم فهمیم. منو ببخش که اگه جایی تو را با نگاهم و رفتارم ناامید کردم اما خدایا نمیخوام خودم و اشتباهاتم رو توجیه کنم که اگه اون اشتباه ما باعث آموختن درسی به ما شده باشه که قطعا ارزش داشته ولی همیشه یادت بمونه که ما بنده های تو هستیم همانقدر که تو قوی و بزرگ هستی ما ضعیف و کوچک هستیم. گمان نبر که ما میتونیم بدون تو زندگی کنیم و خوشحال باشیم نه اینطور نیست ما همه در توهم زندگی میکنیم در توهم خوشبختی در توهم خوشحالی در توهم سعادت. نمیدونم کی بالاخره یه روز میفهمیم که ما خیال میکردیم که خوشبختیم اون هم به خاطر درک پایین ما از خودمون و جهان هستی و اطرافمون ای خدای مهربونم اینا رو میگم تا بدونی که من اعتراف میکنم که فقط دست و نگاه تو میتونه همه ی مارو نجات بده و حال همه ی ما رو خوب بکنه خدای ماهم اگر تو باشی همه چیز ممکن میشود همیشه عاشق این آیه از سوره یاسین بودم که میگه" فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند تنها به آن می گوید موجود باش آن نیز بی درنگ موجود میشود" آره شاید درک این آیه واسه ما سخت باشه اما حقیقت همینه خدا فقط میگه موجود باش به همین سادگی. خدایا من از تو میخوام به حق امشب که شب نوزدهم رمضان هست و برای تو این شبها خیلی عزیزه که برایم همان را مقدر کنی که تو بخوای و صلاح بدانی من خیلی چیزهارو میخوام که از خوب یا بد بودنشون آگاهی ندارم اما تو خدای من هستی و بیشتر از هر کس دیگه ای میخوای که من خوشبخت بشم و بهترین هارو برای من میخوای واسه همینم چاره ای نمیبینم جز اینکه بگم هر چی که تو صلاح بدونی من هم همان را میخوام که قطعا تو برترین ها را برایم رقم خواهی زد.

خدای مهربونم بدون که خیلی دوستت دارم و بدون که اگه گاهی دیوونه بازی در میارم دست خودم نیست تو که خدای من هستی منو درکم کن و مثل همیشه کنارم باش و حمایتم کن که همین نگاه پر مهر تو برای من دنیا دنیا ارزش دارد.

التماس دعا


1.   مطالعه کردن

2.   نوشتن

3.   رقصیدن

4.   موزیک گوش دادن

5.   نقاشی کشیدن

6.   خندوندن آدرینای چهار ماهه

7.   خیاطی کردن

8.   دیدن برنامه عصر جدید

9.   سر زدن به پیج آریا و احسان

10.         فیلم خوب دیدن


چند روز پیش که حالم خیلی بد بود به گوشیم و فضای مجازی پناه بردم و واسه خودم تاسف خوردم که در این دنیای به این بزرگی من با گوشیم آروم میشم و کسی نیست که بهش اعتماد کنم و حرف بزنم و باورش داشته باشم واقعا این اتفاقها فاجعه است در زندگی ما.

به کجا داریم میریم ما.



چه بی لیاقت!

چه احمق!

می دانستی که اگر میموندی و من دوست میداشتم چه لذتی می بردی!!

الحق که راست گفتن خلایق هر چه لایق!

اگر به من اجازه دوست داشتنت را می دادی، دیگه اجازه نمیدادم این حجم از آشفتگی تو چشمات بمونه. دیگه اجازه نمیدادم که بی قرار برنامه های زندگیت باشی، حیف واقعا که احمق بودی.

از دست دادی کسی که تمامش را به نامت میزد

و برایت جان فشانی میکرد

broken heart


سلام به همگی 

بالاخره آزمون استخدامی رو دادم و خوشحالم از اینکه به زندگی امید دارم و مدام با خودم تکرار میکنم که خدا بزرگه.کیا تو این آزمون شرکت کردن؟هر که این پستو میخونه برای من برای دلم برای حالم دعا کنه.و به یه چشم بر هم زدن نتایج میاد اما من ابوالفضل رو دارم با امام رضا همچی هم تنها نیستم.خدا خودش خوب میدونه که این آزمون چقد میتونه منو به آرزوهام به خواسته هام به رویاهام برسونه.smiley


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

گروه آموزشی معلمان الکترونیک(گاما) رسم ورسوم محفل ادبی فیض فروشگاه خوشخواب ستارخان نمایندگی فروش خدمات تعمیر کولر گازی اسپلیت الجی در شیراز - عظیمی فخرالدین نوری آژانس دیجیتال مارکتینگ وبیز خاطراتمونو مینویسم الکتروموتور